نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 6:40 بعد از ظهر روز چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب: نویسندگی , کلمه , دیدگاه , داستان ,قلم,

یکی از نویسندگان (آلن وات نویسنده ی سگهای الماسی ) درباره ی نویسندگی گفته است : «طوری بنویسید که گویی جزو محکومان به اعدام هستید و رهبر کشورتان هم در سفر خارج است و برای همن هیچ شانس بخشودگی ندارید . طوری بنویسید که انگار لبه ی پرتگاه ایستاده اید ، آخرین نفس را باید بکشید و تنها یک کلمه می توانید بگویید . و خواهش می کنم به خاطر خدا چیزی بگویید که ما را از خودمان نجات بدهد ؛ آزادمان کند .»

لطفا دوباره مرور کنید . دوباره . دوباره . بله ! این دقیقا همان چیزی است که ما برای نویسنده شدن نیاز داریم . «وارستگی ذهن » . اولین قدم . پس از آن است که  باید شروع به پیدا کردن ندای درونی خودتان کنید . دیدگاهتان را نسبت به دنیا بیان کنید . بین خودتان و داستانی که در دست دارید حالتی مانند تبادل نیرو برقرار کنید . یک جور عشق که به آن وفادار و مجذوبتان کند . آن وقت می توانید بینید که چه طور الهامات این دنیای جادویی به تمام وجودتان سرازیر می شود و قلم را در دستانتان می رقصاند.

من به این اتفاقات مهم فرآیند مهندسی ذهن می گویم با عمالی به نام کلمات .

خوب فکر کنید ...


نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 8:57 بعد از ظهر روز چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:شخصیت , نویسندگی , مکاشفه , الهام , داستان,

تنبل بودن خیلی بد است ! تنبل بودن خیلی بد است ! تنبل بودن خیلی بد است ! نمی دانم این روزی که من بالاخره چیزهایی را که توی فکرم هست را می نویسم و جمع و جورشان می کنم کی خواهد آمد ؟ خدا عالم است که ...

هر شب تصمیم می گیرم روز بعد حرفها و کارهای شخصیتهایم را که توی فکرم مدام به من دستور می دهند روی کاغذ بیاورمشان و اتفاقاتی که برای آنها می افتد را بالفعل کنم ، اما نمی شود . نمی دانم از شلوغی کارهای دم عید است یا همان رخوت مزخرف همیشگی یا هردو . به قول بزرگی ، آدم اگر بخواهد کاری را بکند راهش را پیدا می کند و اگر نخواهد انجامش دهد بهانه اش را می یابد . ولی خب این همه ی ماجرای من نیست نویسندگی یک حالت مکاشفه و الهام هم در خودش دارد . یک جرقه ی درونی که ترا سرازیر می کند به جریان صمیمی داستان . داستان وجود لطیفی است که اگر بتوانی با آن ارتباط شخصی و حسی خاص خودت را برقرار کنی کیف تمام دنیا را برده ای . اصلا برای خودش عالمی دارد . خودش خودش را می نویسد.

امروز برای یکی از شخصیتهایم یک اسم به درد بخور پیدا کردم . « ثمن » . یک دله دزد بدبخت که همان اولهای داستان ظاهر می شود و کلید ورود یا در حقیقت پرتاب شخصیت اصلی به وسط ماجرا است . همین خورد خورد (خرد خرد) کارکردن فعلا مشغولم کرده تا ببینم بالاخره کجای کار این «ثمن خانوم (خانم)» و بقیه هلم می دهند و کار درست و حسابی از من خواهند خواست .


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد